سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

کودکانه

روز های خانه نشینی من

امروز روز ۵ انتقال منه.از دیروز  مرتب دارم بهتر میشم.کم کم با شرایط خانه نشینی که چه عرض کنم رختخواب نشینی کنار اومدم. امروز صبح  طبق معمول روز های کاریم ساعت ۶ بیدار بیدار بودم. بعد از رفتن همسری کتابی رو که دیشب برام خریده بود رو باز کردم و خوندم اسم کتاب ریحانه بهشتی و فرزند صالح هست.بد نیست البته من خیلی صقحات شو رد میکنم ولی قسمتی که راجب تغذیه دوران بارداری هست جالب بود.یعنی علمی بود. بقیه اش خیلی برام جالب نبود.  بعد زنگ زدم  به شرکت و کلی با همکارا گپ زدیم.خیلی چسبید!!!!!!دلم براشون تنگ شده بود. دیشب یکی از خانمهایی که با من شنبه زیفت داشتن بهم زنگ زد.ظاهرا شوهرش  تلفن همسری رو روز عمل گرفته بود.اون بنده خد...
29 آبان 1392

حال این روز های من

امروز روز سوم انتقال نی نی میکروسکوپی هاست.همچنان با توهماتم زندگی می کنم.شکمم هنوز متورم هست وموقع حرکت باید زیر شکمم رو بگیرم.خیلی بهتر شدم.ولی هنوز  درد دارم.کمی این روزها کسالت بار شده برای من که حتی یک لحظه آرامش نداشتم و از صبح تا شب  میدویدم,نشستن و خوابیدن هر روز غذاب آووره!!!!!! بخصوص که هزار جور فکر و خیال هم به سرت میزنه.مرتب تصور موفق بودن یا نبودن زیفت.داشتن یا نداشتن  بچه.اگر نشه چی میشه؟!!!اگر شد چی میشه؟!!!!کارم اونوقت چی میشه.اگر استراحت مطلق بشم چی؟!!!!!!خدای من.کسایی که من رو میشناسن میدونن که بزرگترین تنبیه برای من تو خونه نشستن هست!!!!  ولی خوب انگیزه بالایی وجود داره برای من در حال حاضر.داشتن تو کوچو...
28 آبان 1392

کوچولوهای میکروسکوپی من و با با یی

من امروز صبح مامان شدم مامان ۶ تا کوچولوی میکروسکوپی حالا باید منو محکم بچسبن تا ۹ ماه!!!!! تم ام طولدیشب رو از دردبخودم پیچیدم.۵ دقیقه یکبار رفتم دستشویی  و فقط روی پهلوهام رو با یه ملافه پوشوندم.حالا همسری با پتو تو خواب ناز بودد. امروز ساعت ۶ رفتیم نوید.دیروز از نوید بهمون زنگ زده بودن و گفتن من اولین هستم و حتما اول وقت اونجا باشیم.ولی بازم ما رو علاف کردن و ما تازه ۸ رفتیم تو ریکاوری,بعد دیگه منو آمده کردن. اول صبح بود همشون سر حال بودن خدا رو شکر.ثانیه های بعدی رو دیگه یادم نمیاد تا یکی مرتب می گفت نفس بکش.نمی دونم چرا نفسم بالا نمی یومد اکسیژن بهم زدن و ۱ ساعتی خوابیدم.بعد بهم آلبومین و سرم زدن و دیگه بردنم پایین.مامان و  ...
25 آبان 1392

زیفت

سلام دوستان من دیروز رفتم برای سونوی دوم شکر خدا همه چی خوب بود و حدود ۷ ۸ تا تخمک سایز ۲۹ داشتم که بهم گفت  ممکنه چون خیلی بزرگن روز آخر حتی برای دستشویی مشکل پیدا کنم.خیلی فرصت توضیح ندارم فقط شنبه صبح میرم برای انتقال.دوستان به دعای خیر همتون احتیاج دارم.ضمنا اگر کسی میتونه راهنماییم کنه که برای بعد از انتقال چیا خوبه بخورم وچیکارا کنم؟ کارایی که نباید بکنم و چیزایی که نباید بخورم. لطفا برام بنویسین. بعدا میام مفصل براتون می نویسم. م
24 آبان 1392

سونو روز هفتم -قسمت اول

بالاخره شنبه صبح،  انتظار من به آخر رسید. دوباره صبح زود بلند شدن، دوباره ترافیک ، دوباره نویییییییییییییییییییییییییییییییییییید!!!! شنبه صبح با آقای محترم بدو بدو رفتیم نوید و خودمون رو به پذیرش معرفی کردیم. اونا هم دستبند نامرئی ها رو بستند به دستمون و یه برگه دادن که بریم و کارامون رو انجام بدیم. اول رفتیم آزمایش خون بدیم. چون آزمایش همسری جدید بود از اون نگرفتن ولی از من مجدد خون گرفتن. بی تربیت رگ دستمو هم داغون کرد، الان سیاه و کبوده دستم. بعد رفتیم برای تست اسپرم و تشکیل پرونده . قرار شد دو تا تست انجام بده همسری یکی روز دوم سونوی من و یکی هم روز عمل. تست روز سونوی من برای اینه که اسپرم ذخیره باشه که روز عمل به مشکل بر ...
21 آبان 1392

سو نوی روز هفتم -قسمت دوم

خب تا اونجا گفتم که پرستاره پرونده منو بیرون نمی آورد و از نوبت من هم رد شد. خیلی نشستم تقریبا 10 12 تا اسم رو صدا کرد و جدولشونو بهشون داد. پرستار باز اومد بیرون،ایندفعه 7 8 تا برگه دستش بود. بلند صدا زد: اسامی رو که می خونم اندومترشون به حد مورد نظر نرسیده و باید سیکل رو باطل کنن!!و شروع کرد به صدا زدن. نه نخون!!! خواهش می کنم اسم منو نخوننننننننننننننننننننننن!! یه چیزی مرتب می گفت: بابا تو بیمه امام رضا شدی!! هر چی بشه خیره!! ولی مگه قلبم آروم می گرفت .خیلی لحظات سخت گذشت به من!!! ولی اسمم رو نخوند!!! خدا رو شکر خیلی با هاشون درد کشیدم.بندگان خدا صورت های ناامیدشون خیلی غصه داشت.به همون اندازه که  خودم هم جزوشون بودم ن...
20 آبان 1392

ملاقات با امام رضا

خانه مادرم پر از گلهای رنگارنگ هست. بعضی هاشون که خیلی کمیاب هستند و از راه های دور مامان پیداشون کرده.دیشب داشتم به یکی از اونها نگاه می کردم .یه بوته متراکم از برگهای قرمز و زرشکی که انگار یه پروانه قرمز و بنفش روی یه ساقه بلند نی نشسته باشه. این گل شبها برگهاش جمع میشه مثل دوک نخ ریسی و صبحها دوباره بالهاشو باز می کنه و شبیه پروانه میشه.شب که نگاهش می کنی باورت نمیشه که این گل صبح ها میتونه اونقدر زیبا بشه!!!زندگی همه  ما هم همینطوره یه نقاط بد و زشت داره ،یه زمانهایی داره که دلت می گیره و اتفاقات آزار دهنده هستند ولی خیلی طول نمی کشه!! خیلی زود صبح میشه و چهره حقیقی اون اتفاق معلوم میشه!! بعد زیبا و مثبت اتفاق که دیشب اونقدر زشت و ...
19 آبان 1392

آخرای مارتن زیفت

این روز ها هم داره بسرعت سپری میشه. هر روز که یه آمپول دیگه رو از در یخچال بر می دارم و یه جای خالی دیگه اونجا باز می کنم!! نمی دونید چه کیفی داشت امروز که دیدم فقط 5 تا دونه گونال دیگه مونده تو در یخچال!!! داره تموم می شه!! کاملا حرفه ای شدم این درمانگاه پرستار شیفت شیبش خوب آمپول می زنه!! اون خانم پرستار گنده هه تو آتیه مثل دارت بازی فقط آمپول رو پرت می کنه!! خلاصه روی شکمم کبود کبوده!!دیگه داره تموم میشه!! شکر خدا بغیر از نیم ساعت های بعد از خوردن پردنیزون که حالت تهوع دارم بقیه مشکلاتم قابل تحمل هست.الان دیگه عوارض این دارو ها رو هم می تونم براتون شرح بدم: بعد از گونال تا وقتی که جذب بشه کمی سوزش دارید روی شکمتون بهتره چند دقیقه دراز بک...
15 آبان 1392

شروع دوره بعد

دو سه روزه خیلی شلوغ بودم.زندگیم کمی از حالت عادی خارج شده. برنامه زندگیم همه اش با جمله بستگی داره یا بگذار ببینیم چی میشه ،شروع میشه!! جالب اینه که این لذت بخش ترین بلا تکلیفی عمرم هست. یه جورایی از تک تک این روز ها لذت می برم و سعی می کنم به پایان خوشش فکر کنم!! آخر هفته شلوغی داشتم(طبق معمول همیشه). چهارشنبه شب بدو بدو رفتیم کرج خونه مادر شوهر.سر راه هم رفتیم بستنی نعمت و دو تا از بستنی هاشو نجات دادیم . شبش کلی با مادر شوهر مهربون گپ زذیم  و خیلی خوش گذشت گمونم تا 1 اینطورا داشتیم حرف می زدیم البته همسری مهربان اینطوری بود . 5 شنبه صبح یه عالمه کارای بانکی داشتیم که تا 1 اینطورا طول کشید.بعدش آمدیم تهران و من افتادم ...
14 آبان 1392

شب دردناک

دیشب شب بدی رو گذروندم.یه شب طوفانی!! پست قبلیم هم تاثیر دیشب بود. از صبح که رفتیم و آمپول ها رو زدیم شروع شد گمونم یکساعت بعدش.با یه سردرد یک طرفه ضربانی!!بعد پردنیزون رو که خوردم چشمتون روز بد نبینه حالت تهوع سرگیجه و گلاب به روتون......اصلا پاهام می لرزید.چون آب بدنم میرفت مرتب آب خوردم بلکه بهتر شم که دیگه تحملم تمون شد و مرخصی گرفتم رفتم خونه.مدتی هست از ترس اینکه ژلوفن با داروهام تداخل داشته باشه نمی خورم.رفتم خونه خوابیدم.ساعت 3 بود که چون چند بار بر گردونده بودم گرسنه شدم هیچی هم نداشتیم 2 تا تخم مرخ آب پز کردم و خوردم دیگه ساعت 6 که همسری اومد من روبه موت بودم.سعی کردم به روی خودم نیارم رفتیم آمپول بعد از ظهرم رو هم زدیم.ج...
14 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد