سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

کودکانه

....

چشمش رو درست می کنیم پاش میشکنه.. قندم شده 237..... آنزیمها کوتاه میان قند میره بالا.. قند میاد پایین فشار میزنه بالا... تو اونجا تو شکم من راحت خوابیدی من اینجا از استرس و حر فهای این دکتر ها دارم می میرم.. قندم چرا رفت بالا منکه  این همه رعایت می کنم... چرا دکتر نمی گذاره زایمان کنم خسته شدم از بس یه عالمه چیز نگران کننده پیش میاد..هفته 34 داره تمام میشه منم دارم تمام میشم
16 دی 1393

روز های پر از علامت سوال

این روز ها پر سوالم.. چی میشه.. چجوری میشه.. تو حالت خوبه.. آسیبی بهت وارد نشده.. من حالم خوبه.. آنزیمها چی میشن.. تو کی میاییی.. سالم میایی.. نکنه بلایی سرت بیاد.. کمرم تحمل داره... قندم در چه حاله... مهمتر از همه تو کی میایی.. فردا... هفته دیگه...  5 هفته دیگه... هیچکدومشون جواب ندارند...با خودم میگم خوش بحال مامانامون... اصلا دوران بارداریشون این همه دکتر و دوا و سونو هم نبوده.. حتی نمی دونستند بچه پسره یا دختر.. شاید بزرگترین دغدغه اونها همین جنسیت بوده.. نمی فهمیدند قند چیه..آنزیمهای کبدی چه مرگشونه... حالا ما هر روز هزار تا آزمایش میدیم و بالاخره از توی یکی از این همه یه دردی پیدا میشه...راستش بعد از این همه پستی و بلندی کلمه خست...
11 دی 1393

هفته 33

برام دعا کنید دکتر ها اصرار دارند که جنین رو باید خارج کنند... شنبه دکتر عارفی رو می بینم.. امروز دکتر آزمایشهای جدیدم رو دید و گفت که آنزیمهات باز بالاست و باید حاملگی رو ختم کنیم... یه نامه هم نوشت به دکتر عارفی که نظر تخصصیش اینه که باید بچه رو خارج کنند  دکتر عارفی رو شنبه  می بینم. دکتر گفت یه راه دیگه اینه که از کبدم نمونه برداری کنند و بعد تصمیم بگیرند.. خیلی به دعاتون نیاز دارم.. اگر الان بدنیا بیاد نارسه و خطرناکه خدا کنه عارفی یه راه دیگه جلو پام بگذاره بعدا نوشت, امروز دکتر عارفی هم نظرش این بودکه نمونه از کبدبگیرند و بعد هر تصمیمی بگیرند. جهت اطمینان ۶ تا آمپول بتا متازون داد که بزنم که درصورت اجبار به در آوردن بچه ...
4 دی 1393

آنزیمهای کبدی من

سلام دوستان من بالاخره مرخص شدم... عرض کنم به حضورتون که البته اجازه ترخیص نمی دادند ولی با رضایت خودم مرخصم کردند... یکم موضوع جدی تر از اون چیزی بود که خودم تصورش رو می کردم... حتی دکتر گوارش معتقد بود که باید  جنین رو در بیارند.. ولی خانم دکتر عارفی اجازه نمی داد و  می گفت تحت نظر آنزیمهامو چک می کنند و اگر بالاتر رفت اون زمان جنین رو خارج کنند.. قضیه از این قراره که ظاهرا این کبد نازنین ما چرب شده و بارداری و قرص های مختلف نظیر پروژسترون ها و پریناتال که مصرف می کنم مرتب این موضوع رو تشدید می کنه... اول نگران مصمومیت حالگی بودند ولی چون فشارم نرمال بود و هیچ خارش و دردی نداشتم اون موضوع کنسل شد... ولی آنزیمها همچنان بالا ب...
1 دی 1393

بستری در بیمارستان

الان که دارم اینو می نویسم یه وز سخت رو پشت سر گذاشتم و ظاهرا روز های سخت تری  در انتظارمه.. با موبایلم... شاید زمان نباشه خیلی خلاصه می نویسم.. دیروز صبح رفتم nst از شب قبلش سرم خیلی درد می کرد.   تست خیلی طول کشید ولی نتیجه اش خوب بود .. تست هپ بخاطر تکون های شما هی قلبت از زیر دستگاه تکون می خورد و نمی تونست توار رو بگیره... بعد که تست رو دادم به مامای بخش گفتم که سرم درد می کنه.. اونم برام آز ادرار نوشت.. بعد با وجودیکه نتیجه پروتئنن نشون نمی داد دکتر عارفی تشخیص مصمومیت بارداری داد و آز کامل خون برام تجویز کرد... آز خون آنزیم های کبدیمو خیلی بالا نشون داد.. دکتر گفت برومتخصص  گوارش حتما چک بشی... اینا همه شد از ساعت ...
30 آذر 1393

Nst

مامانی هفته ای دوبار باید برم تست nst بدم...ضربان قلبت رو باید چک کنیم.. دکتر گفت بستری شو گفتم نزدیکم میام و میرم.. مامانی تو رو خدا خوب باش... تنمو نلرزون.. من همینطوری حال روحیم داغونه..
25 آذر 1393

ایستاده بر افق

 عزیز دلم ۷ ماهمون تمام شد و رفتیم تو ماه ۸... به حساب سونو داپلر ۵۳ روز دیگه مونده... حدود ۸ هفته....۸ هفته خیلی زیاده مامانی از وقتی لوازم اتاقت اومده صبر کردن برام سختتر شده...  عزیز دلم تکون هات خیلی محکم شده.. از روی شکم کاملا دیده میشه... هنوز هم کم تحرکی ولی وقتی هم که حرکت داری بقدری شدیده که نفس مامانی رو بند میاری.... یک هفته ای بود که خیلی دلم درد می کرد  ولی کمر دردم خیلی کم شده بود... ۳ شنبه رفتم سونو داپلر...  بابایی هم به زحمت مرخصی گرفت و اومد که روی ماهت رو ببینه... خوب نفس من اولا که به بابا رخ نشان ندادی .. یعنی دکتر گفت جهت قرار گرفتنت روی دو پا هست.. برای همین هم من این همه دل درد داشتم... اصطلاحا بر...
23 آذر 1393

دونه های قرمز بی ریخت

سلام دوستای مهربونم.. ما خوبیم.... خدا رو شکر اون حال های بد بد خیلی کم شدند... الان فقط رفلاکس شدید معده ام مونده که بلطف رانیتیدین قابل تحمل شده.... کمر دردم هم خیلی خیلی بهتر شده.. خیلی خسته می شم شروع می کنه.... دیروز برای دونه های قرمز رفتم دکتر... عجب دکتر خوشتیپی هم بود  خوش برخورد و خوش اخلاق و خوش قد و بالا... بچشم برادری   بعد از  معاینه دونه ها حدس خودم رو تایید کرد... یعنی گفت به احتمال زیاد دونه های در نتیجه بارداریه ...بیشترشون در محل هایی هستند که روشون می خوابم.... و این باعث شده که دونه بزنم.. گفت عمدتا سفید پوست ها این اتفاق براشون می افته... یه محلول  بهم داده که روشون بزنم... بعد هم گفت ج...
3 آذر 1393

چکاپ ماه ۶

مطب دکتر مثل همیشه شلوغ بود..منم البته دیر رسیدم حدود ۸.۳۰ رسیدم به مطب.طبق معمول هم خانم موحدی منشی دکتر بدون اسم برگه رو بدستم داد..اول جا نبود کنار خودش نشستم...خخخخ منو به اسم کوچیک صدا می کنه همیشه ولی امروز یک جور بامزه ای فامیلی رو صدا می کرد بدون هیچ رسمیتی...... یادتونه تو مدرسه چجوری دوستامون رو صدا می کردیم..مثلا نظری!!!!کتابتو بده.......حبیب یه دقیقه بیا....  اونم امروز اینطوری صدا می کرد منو...بعد که جاخالی شد رفتم پیش بقیه نشستم و کلی گپزدم با خانمها.....خوب بود چسبید کلی.... دکتر ایندفعه خیلی دقیقتر معاینه ام کرد.....تا خوابیدم بهش گفتم خانم دکتر به یه عالمه حرف های خوب نیاز دارم.... خیلی الان حرف های مثبت نیاز دارم........
27 آبان 1393

بدون شرح

حالم خوب نیست.. یک هفته هست که حالت تهوع دارم..هیچ چیز توی دلم نمی مونه... هیچ چیز نمی تونم بخورم.. آب هم بزور می خورم...تا دیروز شکم روش داشتم... قلبم مثل قلب گنجشگ می زنه..نفسم مرتب بند میاد.... کمرم که درد جدیدی نیست... سینه هام درد می کنه... احساس می کنم یکی قلبم رو تو دستش گرفته و داره محکم فشار میده... سرم هم جواب نمیده و بر می گردونم..هیچ کس نفهمید چمه دکتر ها انداختند تقصیر سام... خیلی بدم از همه بدتر هم حال روحیمه...قط دلم می خواد هیچ کس نباشه... حوصله هیچ کسو ندارم... یعنی یکی طرفم میاد جیغم میره هوا.. با همه دعوا دارم دلم می خواد بزنم یکی رو..خیلی حالم بده...کمرم هم درد می کنه با این تهوع ها بدتر هم شده...مامانم هم داره میره...حال...
25 آبان 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد