باز هم غم نامه
حال این روز های من با عیدی هم خوب نمی شود.... عیدی هم در کار نیست ولی اگر بود هم حال من خوب نمی شود. خیلی دلم پر می کشد برای اینکه اینجا پروانه های دلم رو پرواز بدم و با سیل این خط و خطوط های سیاه که احساساتم رو معنی می کنندد ، بنویسم من مادر شدم. من مادر شدم. باور کنید از نوشتنش سیر نخواهم شد اگر واقعیت می داشت... ولی الان نوشتنش میشود زخم و پروانه هایم هی می میرند.... روز ها می آیند و می روند و همین روزها شده اند زندان افکار سیاه من.... وای که چه زندانی شده این زندان.. پر از فکر های مسموم که هر روز چند ساعتی توی حیاط خلوت قلبم کوبان و پر صدا می دوند و قدم میزنند و یک تکه این حیاط را خراب می کنند. خیلی دلم می خواه...