سام نازنین ماسام نازنین ما، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

کودکانه

سرماخوردگی

مامانی سرمای خیلی بدی خوردم دور بینی ام زخم شده و عطسه و سرفه های فجیعی می کنم.شب تولدم این داماد جدیده مریض بود اصلا هم رعایت نمی کرد.. من هی فاصله می گرفتم اونهی میومد برای عکس و اینها...خلاصه سرما داد به ما و ما هم خوردیم کل ۳شنبه و چهارشنبهداشتماز بدن درد و سردرد و عطسه و سرفه می مردم..حتی همسری چهارشنبه مرخصی گرفت که خانه به منبرسه.. نگی چه مامان لوسی دارم ها.. واقعا حالم بد بود..چهارشنبه تب هم کردم دیگه بخاطر شما بدو بدو رفتم دکتر ...البته کلی پاشویه و سوپ . آبمیوه وو.... خلاصه هر کار می تونستم انجام دادمکه تب نکنم ولی خیلی مریضی بدی بود.. پاهام دیگه فقط شبانه درد نداشت دائم درد میکرد.. باور کن حتی ناخن هام هم درد داشت... دکتر هم اولفر...
28 شهريور 1393

۳۳

چه حسی شیرین تر از کیکی می تونه باشه که متفاوت بودن امسال رو نسبت به سالهای گذشته برات تداعی کنه... تا ابد تولد ۳۳ سالگیم باشکوهترین سالگرد تولدم خواهد بود با اولین نشانه های حضور تو عزیز دلم         ...
24 شهريور 1393

سفر

ماه چهارم هم تمام شد... ۴ ماهه که درون من یک حیات دیگه جاریه.. چهار ماهه که هر روز به خودم تلنگری می زنم که نکنه  من خوابم و یک رویای شیرین می بینم.. چهار ماهه هر روز که بلند میشم میگم خدا یا شکرت که هست و هر شب که می خوام بخوابم میگم خدایا شکرت یک روز دیگه ما با هم بودیم.. تو معجزه زندگی من,معنای همه لحظه هام شدی..  هر کس می تونه حضورت رو و تاثیر بودنت رو در من بوضوح ببینه و خدایا شکر و هر لحظظه شکر برای این معجزه زیبا... گذر روز ها و شبها تند شده,اما من هنوز بی تابم... کاش. امشب که می خوابم فردا ماه ۸ باشم.. نمیشه؟!!! این روز ها اونقدر درگیر کارهای مراسم و چیدن خانه خواهری هستم که واقعا گذر روز ها و هفته ها رو متوجه نمیشم..این ...
19 شهريور 1393

نمایشگاه مادر ونوزاد

تصادفی متوجه شدم که از ۱۵ تا ۱۸ شهریور نمایشگاه هست... یعنی در واقع رفتیم برای خواهری فرش ببینیم چون نمایشگاه فرش هم بود بعد که رسیدیم اونجا متوجه شدیم نمایشگاه مادر و نوزاد هم هست...  خب من قصد خرید نداشتم ... با مامان رفتیم سمت فرش ها وو  خوشبختانه کارمون زود تمام شد... بعد دیگه با وجودیکه کمی خسته شده بودم وقتی مامان پیشنهاد داد که بریم  غرفه های کودک و نوزاد رو هم ببینیم  رد نکردم... خیلی نمایشگاه با کیفیتی نیود دروغ چرا.. یعنی خب شاید من انتظارم بالاتر بود..امیدوار بودم ست اتاق خواب بتونم ببینم یا حتی سفارش دم که  اصلا ت چوبی نبود یا ما ندیدیم.. به هر حال دیدن اون همه وسایل کوچولو و ناز هر کسی رو بوجد میاره... م...
17 شهريور 1393

بارش سهمگین دکتر ها

 ماجرا از اونجا شروع شد که بعد از سرمستی ناشی از دیدن فرشته کوچولوم که دیروز بود,خیلی خسته و با یک سردرد خدا خیر بده به خواب رفتم.... تا ساعت ۴ صبح که طبق معمول با درد پاها بیدار شدم و یکم راه رفتم و دوباره سعی کردم بخوابم... حدود ساعت ۷ بود که بیدار شدم و خیلی عادی قندم رو چک کردم که ۱۱۰ بود و بالا بود ....چون قراره دوشنبه برم دکتر غدد دارم دوباره قندم رو یادداشت می کنم.. بعد تا صبحانه آماده بشه رفتم تختخواب رو مرتب کنم که چشمم افتاد به لکه های قرمزی که رو بالشم ریخته بود... بینیم رو چک کردم گفتم شاید از بینی ام خون اومده ولی چیزی نبود.بعد رفتم که دست و صورتم رو بشورم که یکدفعه چشمتون روز بد نبینه دیدم از گوش چپم تا زیر گردنم خون ریخ...
12 شهريور 1393

به بهانه بودن تو

برای زنی که سالها آرزوی داشتن فرزند و بارداری داشته,و دیدن عشق مادرانه زن همسایه به دختر کوچولو مثل یه آه بزرگ همیشه راه گلوش رو می بسته,یک اشارت حتی از احتمال داشتن تو میشه هم دنیا.میشه یه لبخند از ته دل که سالها حسرت بدلش مونده بوده....میشه هر رو ز شکر و ستایش... میشه زیباترین معجژه خدا...که امید رو بهزندگی زنگ زده من هدیه کرده....ممنون که هستی خدا.... ممنون که همیشه بودی..حتی لحظه ای تنهام نگذاشتی.. حتی تو اوج ناامیدی  و بد اخلاقی های من..... خیلی مهربونی.... تک تک این لحظه ها طمع معجزه زیبات,شادی رو به ما هدیه کرده.. قدرش رو می دونم..... آرزو می کنم از صمیم قلب آرزو می کنم همه دوستانم این لحظه ها رو تجربه کنند...می دونم که می کنند....
11 شهريور 1393

مامان گیج...

 واقعا چقدر می تونه یک نفر بی حواس باشه.... از دو هفته قبل منتظر ۳ شنبه باشه که می خواد بره دکتر... از ۳ روز قبلش حساب کنه و سوال هاشو بنویسه که چی می خواد بپرسه.. بعد شب که میشه از همسری بپرسه که اونم می خواد بیاد برای سه شنبه دکتر .. بعد همسر بهش بخنده که کجااااااایییییییییییی....... سه شنبه که امروز بود!!!!!!!!! بدینترتیب وقت ملاقات با دکتر رو از دست بده.. و تازه سر همسرش داد و بیداد کنه که چرا یادش رفته که وقت دکتر رو یاد آوری کنه.. و تازه بازم اصرار کنه که اشتباه میکنه همسر و امروز دوشنبه هست و همسر رو متهم  کنه که دارهاذیتش می کنه..... واقعا که... چه آدم هایی پیدا میشن ها....... خیلی خنگی آیدا
4 شهريور 1393

چهارشنبه تلخ

  جان مادر نگاهم که به قلب کوچکت افتاد همه چیز از یادم رفت.. همه درد ها و دلشوره ها  همه بد خوابی ها و حتی آزمایش نگران کننده... از ۳ شنبه با سر درد وحشتناکی از خواب بلند شدم.. سر گیجه و سر درد  و بد خوابی شب قبل و درد استخوان های پاها... به دکتر زنگ زدم گفت اگر بهتر نشدی بیا ببینمت... حدود عصر بود که سر درد آروم گرفت ولی جاش رو به اسپاسم های دردناک تو واژن داد.. باز به پهلو درز کشیدم و مرتب از خدا خواستم که حداقل درد پا هام رو آروم تر کنه.... واقعا خیلی روز بدی بود.. چهارشنبه کمی بهتر شدم. با مامان رفتیم امام زاده صالح که نذر هامو بدم .. بعد که بر گشتیم گرما هم مزید بر علت شد و دوباره همه درد ها افتاد بجونم... دیگه تا...
31 مرداد 1393

پایان سه ماهه اول

وای عزیزم بالاخره ۳ ماه اول رو با هم تمام کردیم..... خدای مهربونم رو شکر می کنم بخاطر این ۳ ماه زیبا ترین روز های زندگیم..... فعلا و خدا رو صد هزار مرتبه شکر حالمون خوبه.. چند روز پیش رفتم و برات کلی لباس های کوچولو کوچولو خریدم و خودم کلی ضعف کردم برات.... وای که چه حسی بود خرید کردن برای آرزوهام.... همسری هم اومد.. و دیگه نگفت زوده..ولی ه می گفت حالا دیگه بسه.. میدونم که فقط بخاطر من احتیاط میکنه.  کمی دلم درد میکنه و فکر کنم اگر ادامه دار بشه به دکترم زنگ بزنم..نمی دونم چه دردی طبیعیه و چه دردی علامتخطره..الان به نظرم همش علامت خطره.. راستیجواب زبانم هم اومد.من نمره ام رو گرفتمولی همسر کمی کم آورد و باید دوباره امتحان بده..هر چه ...
25 مرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد